تبیین سایهروشنهای یک «انقلاب همهجانبه» در کلام آیتالله حسینی قائم مقامی
«منطق و فهم عرفی و عقلایی هرگز نمیپذیرد و نمیتواند هضم کند کسی که علیرغم توان و امکانی که داشته، در هیچیک از مقاطعی که مردم وفادار به رهبری امام و انقلاب هزینه پرداختند، حضور نداشته باشد اما امروز داعیهدار اصل انقلاب و نگران آرمانهای آن باشد. خُب چنین کسی وقتی از آرمانهای انقلاب صحبت
«منطق و فهم عرفی و عقلایی هرگز نمیپذیرد و نمیتواند هضم کند کسی که علیرغم توان و امکانی که داشته، در هیچیک از مقاطعی که مردم وفادار به رهبری امام و انقلاب هزینه پرداختند، حضور نداشته باشد اما امروز داعیهدار اصل انقلاب و نگران آرمانهای آن باشد. خُب چنین کسی وقتی از آرمانهای انقلاب صحبت میکند جای تأمل جدی دارد و نمیتوان ابتدائا حمل بر صحت کرد و با توجه به صداقت و خلوصی که از این بزرگواران سراغ داریم جدیترین احتمالی که باید داد این است که یا دچار سوء فهم در مورد اهداف انقلاب شدهاند و یا درصدد مصادره اهداف در مسیری هستند که خود آن را درست و حق می دانند.»
در تهران، در خانواده ای منسوب به بزرگ سیاستمدارِ دانشمند، فقیه، ادیب و مصلح تاریخ ایران یعنی صدر اعظم شهید میرزا سید ابوالقاسم حسینی قائم مقام فراهانی متولد شد، او در سالهای پیش از انقلاب اسلامی پس از چند مرحله آزمون به عنوان دانش آموز برگزیده در مدرسه آلمانیها در کوچه یخچال تهران پذیرفته شده بود با تشویق پدر، انتخاب دیگری کرد و در حالی که نوجوان نورَسی بود راهی حوزه علمیه شد و قبل از رسیدن به ۲۰ سالگی به مرحله اجتهاد رسید. اجتهادش توسط برخی اساتید از جمله آیتالله میرزا عبدالکریم حقشناس، آیتالله میرزا حسن اصطهباناتی، آیتالله میرزا ابوالقاسم تنکابنی، آیتالله سیدضیاءالدین استرآبادی و آیتالله شیخ مرتضی انصاری اهوازی مورد تایید قرار گرفت.
وی سالها به عنوان عضو هیات علمی و در سمت استادیار در دانشگاههای مختلف در دوره تحصیلات تکمیلی به تدریس در رشته های فلسفه و کلام اسلامی، ادیان و عرفان و فقه و مبانی حقوق اسلامی اشتغال داشته و راهنمایی و مشاوره دهها رساله دکتری و فوق لیسانس را عهده دار بوده است. این عالم ربانی و تئولوگ برجسته شیعه بیش از ۱۰ سال از عمر خود را در مسؤولیت مرکز اسلامی هامبورگ، ریاست آکادمی علوم اسلامی آلمان و ریاست شورای مسلمانان هامبورگ گذراند و نخستین تشکل سراسری و رسمی شیعه در اروپا به نام اتحادیه اروپایی علما و تئولوگ های شیعه و اولین مجلس اعلای شیعیان آلمان را بنیانگذاری کرد.
خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در سرآغاز دهه پنجم انقلاب اسلامی با آیتالله سیدعباس حسینی قائم مقامی که اکنون رییس هیات موسس اتحادیه اروپایی علمای شیعه است به گفتوگو نشسته است تا به بررسی این موضوع بپردازد که «چه علل و عواملی موجب شکلگیری انقلاب اسلامی ایران شد».
وی معتقد است «بیتردید امام (ره) از همان آغاز نهضت دنبال یک تحول اصلاحی در نظام مدیریت کشور بود، این تحول ناظر به مفاسدی بود که در جامعه و ساختار حاکمیتی رژیم پهلوی وجود داشت»
این تئولوگ برجسته شیعه به تبیین ریشههای اخلاقی – الهیاتی اندیشه بنیانگذار جمهوری اسلامی در شکل یافتن انقلاب اسلامی پرداخت و انقلاب اسلامی ایران را «فرآیندی تدریجی و نه یک پروژه ناگهانی و بدون مقدمه» ارزیابی کرد.
رییس انستیتو اروپایی الهیات صلح در تحلیل حرکت انقلابی امام خمینی (ره) گفت: لزوماً این طور نبود که امام از ابتدا به فکر انقلاب باشد یا از آغاز نهضت با روش انقلابی شروع کند، اصلاً نمیتوان گفت روشهای انقلابی از ابتدا برای ایشان هدفگذاری شده و مقدس بود بلکه آن چیزی که برای بنیانگذار جمهوری اسلامی موضوعیت داشت، اصلاح جامعه و رفع مفاسد آن بود.
مشروح گفتوگوی تفصیلی ایسنا با این عالم برجسته شیعه را در ادامه بخوانید.
اهمیت رسیدن انقلاب اسلامی به ۴۰ سالگی، ایسنا را بر آن داشت تا با مساعدت و همراهی جنابعالی به واکاوی و ریشهیابی نقاط قوت و ضعف نظریه انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) در دو بعد نظری و عملی بپردازد خاصه آنکه این نظریه در ابعاد داخلی و فراسرزمینی دستاوردهای مهم و بنیادینی داشته است. در آغاز سخن به این مسئله بپردازید که چرا بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی راه اجرای احکام الهی و افزایش نقش مردم در حکومتداری را در «انقلاب» دانستند و دستاوردهای این تفکر چه بود؟
این پرسش از جهاتی مناقشهبرانگیز است و نیاز به اصلاح دارد چون این پرسش انقلاب اسلامی را به صورت یک پروژه القاء میکند که گویا میشود با یک تصمیم پیشینی آن هم توسط یک فرد در جامعهای انقلاب به وجود آورد در حالی که واقعیت این است که در میان پدیدههای اجتماعی هیچ پدیدهای مثل انقلاب «مشارکتی» آن هم با برخورداری از بالاترین نصاب اکثریتِ مشارکت جامعه نیست. اگر این طور نبود اصلاً نمیتوان نام انقلاب بر آن گذاشت بلکه صورتهای دیگری از تحول و مشارکت است.
اگر انقلاب را با این تعریف در نظر بگیریم، بیتردید اقدامات و عملکردهای فردی و گروهی میتواند در ایجاد یا تسریع فرآیند انقلاب موثر باشد و طبعاً کسی که رهبری انقلاب را بر عهده دارد آن هم در سطح شخصیت کم نظیر و بیبدیلی همچون امام خمینی (ره)، نقشی بیرقیب و یگانه در این فرآیند ایفا کرده است، در عین حال پدیده «انقلاب» نیازمند مشارکت همگانی است و هرگز نمیتوان چنین پدیدهای را بر تصمیم، عمل و اقدام یک فرد یا یک گروه و طبقه اجتماعی خاصی محدود کرد. اگر تحولی در جامعه رخ دهد که برآمده از اقدام و اراده بخشی از جامعه یا طبقهای خاص از جامعه یا افرادی خاص باشد دیگر نمیتوان نام انقلاب بر آن گذاشت بلکه باید آن را در چارچوب جنبشها و تحولهای بخشی و صنفی جامعه نظیر جنبشهای روشنفکری، دانشجویی یا کارگری تحلیل کرد.
مهمترین ویژگی انقلاب فراگیری و برخورداری از یک نصاب یگانه و استثنایی در مشارکت حداکثری است. مهمترین ویژگیایی هم که در نگاه بسیاری از تحلیلگران غربی نسبت به انقلاب اسلامی وجود دارد تمرکز روی همین نکته است که در مقایسه با دیگر انقلابهای جهان، انقلاب اسلامی از یک معیار و نُرم انحصاریِ مشارکت و فراگیری همه طبقات با گرایشهای مختلف برخوردار است.
این مشارکت و فراگیری در همه سطوح و لایههای جامعه در انقلاب اسلامی اتفاق افتاد به همین دلیل نمیتوان انقلاب اسلامی را به یک فرد، گروه یا طبقه خاص متعلق دانست. وقتی انقلاب را این گونه در نظر گرفتیم و چنین تعریفی را برای آن پذیرفتیم دیگر نمیتوان آن را یک پروژه یا یک اقدامِ از پیش برنامهریزی شده دانست، که اگر چنین بود این دیگر انقلاب نیست. هر چند که برنامهریزیها هم میتواند در ظهور انقلاب یا تسریع در فرآیند انقلاب موثر باشند، چنانکه اصلاً یکی از کارکردهای رهبری در مرحله شکل گیری انقلاب همین است.
در پایان دهه چهارم انقلاب اسلامی باید بررسی کنیم که چه علل و عواملی باعث انقلاب شد. بیتردید امام (ره) از همان آغاز دنبال یک تحول اصلاحی بود که این تحول ناظر به مفاسدی بود که در جامعه و ساختار حاکمیتی وجود داشت
منظورتان این است که مشارکت فراگیر توسط رهبری هدایت میشود؟
بله، چگونگی شکلگیری مشارکت فراگیر در انقلاب اسلامی را تشریح میکنم. رهبر از نظر تاثیرگذاری میتواند با ایجاد انگیزشِ اجتماعی حداکثری، فرآیندهایی را ایجاد و هدایت کند تا در نهایت به ظهور انقلاب ختم شود به بیان دیگر رهبر میتواند افکار عمومی، سلایق و گرایشهای مختلف را به نحوی هدایت کند که به شکل گیری “اراده عمومی” برای تحول بیانجامد. این وضعیت کارکرد پیشینی رهبر را نشان میدهد بعد وقتی مردم به میدان آمدند میتواند مردم را در مسیر تحقق آرمانهای انقلاب هدایت و یاری کند که این دیگر مربوط به کارکرد پسینی رهبری است.
بنابراین انقلاب یک فرآیند تحولی و یک پروسه است نه یک پروژه. خصوصیت فرآیندهای تحولی، تدریجی بودن آنهاست و بعد از گذر از مقاطع و مراحل مختلف، شکل میگیرند و به فعلیت میرسند به همین دلیل میتوان گفت که انقلاب یک ضرورت و اضطرار است و به عبارت دقیقتر در بازشناسی و روانکاوی انقلاب اسلامی و هر انقلاب دیگری بیش از هر چیز نیازمند بررسی عوامل و عناصری هستیم که این شکل از تحول اجتماعی را ضرورت میبخشد و به صورت یک اضطرار فعلیت میدهد.
در پایان دهه چهارم انقلاب اسلامی باید بررسی کنیم که چه علل و عواملی باعث انقلاب شد. بیتردید امام (ره) از همان آغاز دنبال یک تحول اصلاحی بود که این تحول ناظر به مفاسدی بود که در جامعه و ساختار حاکمیتی وجود داشت.
سوال: دامنه و سطح این تحول چقدر بود؟
لزوماً این طور نبود که امام از ابتدا در فکر انقلاب باشد یا با روش انقلابی شروع کند. توجه به این مسئله خیلی مهم است؛ بنابراین نمیتوان گفت روشهای انقلابی از ابتدا برای امام هدفگذاری شده و مقدس بود بلکه آن چیزی که برای ایشان موضوعیت داشت، اصلاح جامعه و رفع مفاسد آن بود به همین دلیل در اولین مکاتبات و مخاطبههای خود با محمدرضا پهلوی، موسیگونه و موسیوار با زبانی نرم و تفاهمپذیر با وی سخن گفت و به شیوه مرسوم آن روزگار و ادبیات مخاطبهای آن عصر، محمدرضا را اعلیحضرت خطاب کرد. این رفتار نه به آن دلیل بود که امام مقهور قدرت وی بود یا چنان عناوین جعلی و خودساخته و بیریشهای را معتبر میدانست بلکه به خوبی روشن بود که ایشان برای این عناوین جعلی، هرگز مشروعیتی قائل نبود.
امام نه مقهور بود و نه اینها را مشروع میدانست بلکه فقط به جهت اینکه هدفش، هدف اصلاحی بود با وی اینگونه سخن گفت. اساساً یک مصلح برای موفقیت در انجام اصلاحاتش باید از “زبان تفاهمی و اثرگذار” استفاده کند و این اثرگذاری و تفاهم، چون ماهیت زبانی دارد ناگزیر متناسب با شرایط عصری و موقعیت مخاطب شکل می گیرد. “زبان” گرچه در نسبت مستقیم با اندیشه و تفکر قرار دارد ولی به دلیل ماهیت ارتباطی و تخاطبیای که دارد، عناصری از آن، عصری و تحول پذیرند و این بخش از زبان بر خلاف محتوا و اندیشه، قابل تعمیم به موقعیتهای فراعصری نیست. در هر صورت طبیعی است که لازمه اثرگذاری مثبت و ایجاد تحول مطلوب در هر مخاطبی برخورداری از زبان تفاهم است و در زبان تفاهم، ناگزیر باید از ملزومات و اقتضائات رایج و مرسوم استفاده کرد و از آنجا که امام (ره) هم با هدف اصلاح، حرکت خود را آغاز کرد به صورت طبیعی در گام اول از چنین زبانی در مواجهه با حاکمیت آن عصر بهره جست.
اگر در جامعهای ساختارها در برابر اصلاح به گونهای مقاومت کنند که هیچ نشانهای از پذیرش نقد از خود نشان ندهد و به مقابله و سرکوب مصلحان بپردازد طبیعتاً این نشانه آن است که ساختارها آمادگی اصلاح و معالجه ندارند
خداوند متعال در آیه ۴۴ سوره طه میفرماید «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی «. این آیه هرگز به این معنا نیست که خداوند به حضرت موسی (ع) میفرماید مشروعیت فرعون را به رسمیت بشناس. خیر، بلکه میگوید تو یک مصلحی و هدف مشخص اصلاح و اثرکذاری داری بنابراین باید زبانت زبان تفاهمی باشد و در شرایط و موقعیت مواجهه با فرعون، مصداق زبان تفاهمی، زبانی نرم و پیراسته از خشونت و تهدید است. به بیان دیگر تا مادامی که در مقام اصلاح، زبان نرم و مجادلهگریز کارایی داشته باشد باید از آن به عنوان مصداقِ زبان تفاهمی استفاده کرد اما اگر این زبان کارکردش را از دست داد و یا به توهم مشروعیت و تداوم ظلم و فساد کمک کند در این صورت باید متناسب با شرایط و موقعیت، از زبانهای دیگر نظیر زبان هشدار، تهدید و… استفاده کرد و در این صورت مصداق زبان تفاهم تغییر میکند و دیگر نمیتوان با نرمی و احتیاط، هدف و مقصود را به مخاطب فهماند بلکه باید بگونهای دیگر تفاهم ایجاد کرد.
قرآن کریم نیز به همین مسئله تاکید دارد. اول، زبان سازگاری و نرمش و بعد، زبان تهدید، انذار و تعذیب و سایر زبانهای قرآنی. اما متاسفانه به دلیل بیاطلاعی ما از زبانهای قرآنی، اکثر اوقات سراغ یک زبان قرآن میرویم و همان زبان را زبان غالب این کتاب الهی میپنداریم. قرآن یک زبان اصلی دارد که زبان هدایت و تفاهم است. در ذیل این زبان، زبانهای آمریت،، انذار، تبشیر، انشای حقوق، تکالیف و زبان اِخبار از واقعیات و… شکل میگیرد. غرض اینکه انتخاب این زبان و ادبیات از سوی امام نیز در مواجهه با شاه بیانگر رویکرد اصلاحی است.
اما اگر در جامعهای ساختارها در برابر اصلاح به گونهای مقاومت کنند که هیچ نشانهای از پذیرش نقد از خود نشان ندهد و به مقابله و سرکوب مصلحان بپردازد طبیعتاً این نشانه آن است که ساختارها آمادگی اصلاح و معالجه ندارند و وقتی ساختارهای جامعهای قابلیت خوداصلاحی و اصلاح از درون را نداشته باشند به صورت طبیعی در مسیر انهدام و نابودیِ خود قدم برخواهند داشت و این همان افتادن در مسیر انقلاب است که یک جریان و پدیده قهری است.
وقتی بیماریها متوجه ساختارهای اصلی جامعه باشد مسیر انقلاب گشوده میشود، در اینجا انقلاب پدیدهای ناگزیر و ضروری می شود کسی نمیتواند آن را ایجاد کند بلکه در یک فرآیند و روند طبیعی رخ خواهد داد.
با این توضیح آیا این را قبول دارید که عصر انقلابها پایان یافته است؟
سوال مهمی است و بحث مفصلی میطلبد. اما نمیتوان به طور مطلق گفت عصر انقلابها پایان یافته است. باید مشخص کنیم که در این گزاره منظور از انقلاب چیست؟ بله عصر نوعی از انقلابها پایان یافته اما عصر تحولهای ساختاری پایان نیافته است. انقلابها را در دو ساحت باید بررسی کرد. یکی، روشهای معمول و شناخته شده موسوم به روشهای انقلابی و دیگری اهداف و معیارهای اصلاحی انقلاب.
میتوان گفت عصر انقلابها از منظر روشهای شناخته شده و رایج پایان یافته به بیان دیگر عصر انقلابها به معنای تغییر ساختاریِ سریع و معطوف به رادیکالیِسمِ ناگزیر از خشونت، پایان یافته ولی تحولات ساختاری در جوامع بشری همچنان ضرورت دارد منتها با اتکاء به روشهای تدریجی و مصلحانه و اتفاقاً انقلاب اسلامی از این جهت نیز یک پدیده استثنایی بود یعنی در عصری که اهداف انقلابی با روشهای رادیکالی و خشونتآمیز آمیخته بود، انقلاب ایران با رهبری امام از چنان خشونتهایی که لازمه ذاتی انقلاب پنداشته می شد، پیراسته بود و دقیقاً به همین دلیل است که در آن دوران که اهداف و روشها آنچنان در مفهوم انقلاب به هم تنیده بود که کمتر کسی توان تفکیک میان این دو را داشت و عموماً انقلابیون تشنه روشهای سرعتبخش و خشن بودند و انقلابها با روشهای خشونتآمیز معطوف به بکارگیری سلاح شناخته میشدند، بنیانگذار جمهوری اسلامی تا آخرین لحظه هرگز اجازه استفاده از روشهای رادیکالی متکی به نوعی کاتالیزور و به طور مشخص اقدامات مسلحانه را نداد؛ چراکه چنین روشهایی اولاً فاقد مشروعیت لازم بود و هرگز تلازمی با اهداف اصلاحی و انقلابی نداشت و ثانیاً بسا جریان تحولات اجتماعی را از مسیر طبیعی خود خارج کرده و آن را فراتر از خواست و اراده عمومی قرار میداد. امام در حرکت مصلحانه خود به ضرورت انقلاب پی برده بود اما مسیری که طی کرد کاملاً تدریجی و مصلحانه بود تا جایی که خودِ جامعه به ضرورت انقلاب برسد.
قطعاً امام در همان مراحل نخستین نهضت، پیگیر «انقلاب» بود یعنی اصلاحات را جز به تغییر کامل و اساسی ساختار سیاسی و به طور مشخص تغییر ساختار سلطنتی، شدنی نمیدید اما همچنان به روشهایی که در آن روزگار به عنوان روشهای مرسوم انقلابی شناخته میشد، تن نداد. ایشان این روشها را خارج کردن جامعه از مسیر تحول طبیعی و منطقیش میدانست و البته در دیدگاه الهیاتی، فقهی و کلامی امام پرهیز جدی از شیوههای ترور و اقدام مسلحانه ریشهدار بود که این رویکرد بطور طبیعی کارکرد استراتژیک و تاکتیکی هم به دنبال داشت.
چرا امام معتقد بودند جامعه در یک سیر طبیعی و به صورت تدریجی باید متحول شود؟
عرض کردم، این به مبانی معرفتی و الهیاتی امام بازمی گردد. از بیانات ایشان به وضوح استفاده میشود که انقلاب برآینده اراده همه آحاد و طبقات جامعه بود به همین دلیل تبدیل به خواست و صدای عمومی و به مفهوم واقعیِ کلمه برآیند اراده عمومی شد در این صورت است که تحولات برآمده از متن این حرکت اجتماعی که به عنوان برآیند انقلاب رخ می دهد واجد مشروعیت خواهد بود اما وقتی فرآیند تحولات با ترور و اقدام مسلحانه و سایر اقدامات تحمیلی و بدون همراهیِ خواست و اراده مردم طی شود اگرچه موجب سرنگون شدن حاکمیت و تحول جامعه شود اما نام این رخداد، دیگر انقلاب نیست بلکه چیزی از سنخ کودتا و شورش است. کودتا و اقدام مسلحانه نمیتواند برآیند خواست عمومی جامعه و مظهر اراده جمعی باشد به همین دلیل است که انقلاب اسلامی ایران در جهان به انقلاب آگاهی و خیزش عمومی همه طبقات مشهور شد.
بخش پیشینی رهبری و هدایتگری امام دقیقاً این بود که در یک روند تدریجی و البته با اتکاء به پروردگار و بهرهگیری از سنتهای الهی، انقلاب اسلامی را گام به گام به هدف پیروزی برساند به همین جهت بود که توانست رهبریِ بینظیر و خارقالعادهای را ارائه دهد. ایشان با هنر رهبریش به توزیع، توسیع و تعمیم آگاهی در همه سطوح جامعه خصوصاً اقشار میانی و فراموش شده جامعه کمک کرد به همین دلیل مثلاً در محرم سال ۱۳۵۷ همان شعارها و خواستههایی که در بزرگترین اجتماع تهران در میدان آزادی شنیده میشد در روستاهای دور افتاده کشور نیز شنیده شد و این در حالی بود که در آن زمان هنوز فناوریها و تجهیزات ارتباطی مثل الان فراگیر و گسترده نبود و این خیلی عجیب و غیرقابل باور بود که خواسته مردم در تهران با تنوع و تکثرِ بافتی که دارد با سایر شهرهای کوچک و بزرگ و در همه کشور یکسان شده بود. این مسئله برای امام مسئلهای تاکتیکی نبود هر چند که کارکرد تاکتیکی هم داشت. این موضوع در نگاه امام و بنیادهای نظریِ انسانشناختی و جامعهشناختی ایشان نسبت به تحولات فردی و اجتماعی ریشه داشت. به طور طبیعی چنین دریافتی از انقلاب، از آن، جوهری متعادل و عقلانیتگرا میساخت.
بعد از انقلاب هم میبینیم، نمونه و نماد شخصیت طراز انقلاب و مطلوب امام، آقای مطهری است که به هیچ وجه در آن سطح برای ایشان مثل و بدیلی وجود ندارد. اکثر قریب به اتفاق تصمیمهای اصلی و حیاتی انقلاب در همان مقطع کوتاه اما تعیین کننده صدر انقلاب، تحت تأثیر مستقیم شهید مطهری بود در حالی که در فضای تند و انقلابزده آن روزها، آقای مطهری از نگاه عناصر رادیکال و تندرو و خیلی از انقلابیون اصلاً به عنوان انقلابی شناخته نمیشد. مطابق معیارهایِ غالب در فضای آن روزگار ملاک انقلابی بودن، نه صرفاً برخورداری از اهداف انقلابی بلکه عمدتاً برخورداری از روشهای تند، خشن و ستیزهجو بود و لذا هرچه چنین سابقهای در پرونده فرد بیشتر بود، ادعای انقلابیگریِ بیشتری داشت و با همین استدلال هم گروههایی مثل مجاهدین خلق و گروههای چپ و رادیکال خواهان سهم بیشتری از انقلاب و رهبری آن بودند و کسانی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی را لیبرال و غیرانقلابی می نامیدند در حالی که واقعاً حرکت انقلاب و رهبری آن، کاملاً با آن نگرش تقابل داشت. از نظر امام آقایان مطهری و بهشتی در عین اشتهاری که به اعتدال و عقلانیت داشتند به معنای واقعی کلمه انقلابی بودند. چرا؟ چون تعریف امام از انقلاب و اهداف انقلابی با آن جریانها که بسیار هم پر سر و صدا بود و در فضاسازی جامعه نیز بسیار مهارت داشتند، فرق می کرد. کسی مثل شهید مطهری با توجه به معیارهای مورد نظر امام که مبتنی بر پیش فرضها و مقدمات خاص انسانشناختی و جامعهشناختی و باورهای کلامی، عرفانی و فقهی است نه تنها یک شخصیت انقلابی بلکه شخصیت “طراز انقلاب” است.
با توجه به حضور همه تفکرات و گرایشهای فکری در انقلاب اسلامی چرا صبغه اسلامیتِ انقلاب بر همه تفکرات مارکسیتی، چپها و غیرمذهبیها قالب شد؟ آیا این مسئله به واسطه تحمیل خواستههای خاص اسلامی بود؟
وقتی از یک انقلاب فراگیر و همه جانبه سخن میگوییم در حقیقت این فراگیری معطوفِ اهداف آن انقلاب است به همین دلیل در این انقلاب همه گرایشهای فکری و مذهبی حضور داشتند یعنی در کنار خیل عظیم توده و اکثریت مذهبی جامعه، بیحجابها، روشنفکران، کارگران، روحانیون و حتی چپها و غیرمذهبیون هم مشارکت داشتند
وقتی از انقلاب صحبت میشود، انقلاب چند شاخص اصلی دارد. اول، فراگیری انقلاب در برانگیختگی اراده عمومی است یعنی هر انقلابی هر قدر بتواند سطح بیشتری از اراده عمومی را نمایندگی کند در حقیقت از اصالت بیشتری برخوردار است. دوم، انقلاب ایجاد کننده تحول عمیق ساختاری است یعنی اصلاحات و تحول را فقط درون ساختار موجود جستجو نمیکند بلکه فراساختار میشود. ساختارهای اجتماعی جامعه شامل ساختارهای مذهبی، اقتصادی، سیاسی، مدنی، اجتماعی، بینالمللی، فرهنگی و نظامی است حال اگر اصلاحات محدود به یکی از این ساختارها شود در این صورت اصل فراگیری انقلاب از بین رفته و انقلاب محدود به اصلاح در یک بخش مثلاً بخش کارگری، دانشجویی یا روشنفکری میشود.
و نیز اگر هدف انقلاب و اصلاحات اجتماعی فقط معطوف اهداف و ساختارهای خاص مذهبی بود و مثلاً گفته میشد چون حوزههای علمیه، روحانیت، مساجد و نهادها و رفتارهای خاص دینی محدودیت عمل داشتند ما انقلاب کردیم، در این صورت قطعاً انقلابمان محدود به اصلاحات مذهبی میشد و میتوانستیم نام آن را یک “انقلاب مذهبی” به نامیم. همانطور که اگر هدف از انقلاب فقط اصلاحات اقتصادی، نظامی یا فرهنگی میبود، فراگیری و دربرگیری انقلاب باز هم زیر سوال میرفت و صرفاً محدود به همان حوزههای خاص می شد.
حال آنکه انقلاب یک حرکت فراگیر بود که خواستههای مشترک و متفاهم همه طبقات جامعه را فریاد زد و رهبر انقلاب هم همه این طبقات را نمایندگی می کرد. وصف ” اسلامیِ” انقلاب نیز دقیقاً ناظر به همین فراگیری و شمول بی نظیر و تکرارناپذیر است.
اینکه دیده میشود امام در آن سخنرانی معروف که متاسفانه مثل خیلی دیگر از سخنان ایشان گاهی ناقص و به صورت ابتر و خارج از مجموعه شرایط حاکم بر این سخنان منتشر و قضاوت میشود، به این مضمون میگوید «خشنود نباشید که تحول اقتصادی ایجاد شود بلکه باید دنبال اهداف دیگر و بالاتر بود» در واقع امام به زبان خودشان و البته متناسب با مخاطب و فضای گفتگویی آن روزگار اعلام کردند این انقلاب، انقلابی فراگیر است و آن را در خواستهها و اهداف اقتصادی محصور نکنید آنگونه که خیلی از جریانهای چپ آشکارا به زعم و تفسیر خود ماهیت انقلاب را کارگری – در واقع سوسیالیستی- معرفی میکردند و شعارهای اصلی انقلاب را هم نان و مسکن می دانستند.
از سوی دیگر عدهای هم از زاویه نگاه خود انقلاب را ماهیتاً مذهبی به مفهوم خاص تلقی میکردند و خواهان هدایت تحولات در این مسیر بودند، همین طور سایر گروهها نیز درصدد مصادره اهداف عام انقلاب و تقلیل آن به اهداف خاص گروهی و طبقاتی بودند. حالا در چنین شرایطی ایشان به آن هدف عام و فراگیری که همه اهداف انقلابی و مشروع طبقات مختلف جامعه را پوشش می دهد با عنوان “اهداف انسانی و مقام انسانیت” اشاره میکند. اگر بخواهیم این سخنان را از این منظر تحلیل و تأویل کنیم، گویا ایشان به همه طبقات اعم از مذهبی و دیگران اهداف عام انقلاب را یادآور میشود و نسبت به بخشینگری و تحریف و تقلیل آن اهداف هشدار میدهد و به مذهبیون و دیگران هم میگوید «به این بسنده نکنید که با انقلاب فعالیتهای مذهبی آزاد میشود، به این بسنده نکنید که رفاه اقتصادی ایجاد شود، به این بسنده نکنید که مدارس و سینماها آمیخته به فحشا نخواهد بود و….»
در واقع امام ناظر به وقایع و رویکردهای آن زمان و به زبان خاص خودشان میگویند هدف عامی را که هدف انسانی است در نظر بگیرید و اصالت عام و فراگیر انقلاب را حفظ کنید. بی تردید از نگاه امام همانگونه که اهداف انقلاب صرفاً اهداف اقتصادی نبود، یک انقلاب مذهبیِ صرف نیز نیست بلکه یک انقلاب انسانی با همه ابعاد و وجوه فراگیر است. وقتی از یک انقلاب فراگیر و همه جانبه سخن میگوییم در حقیقت این فراگیری معطوفِ اهداف آن انقلاب است به همین دلیل در این انقلاب همه گرایشهای فکری و مذهبی حضور داشتند یعنی در کنار خیل عظیم توده و اکثریت مذهبی جامعه، بیحجابها، روشنفکران، کارگران، روحانیون و حتی چپها و غیرمذهبیون هم مشارکت داشتند.
اگر انقلابمان «مذهبی» به مفهوم خاص بود و یا فقط مربوط به طبقه روحانیت بود، سایر اقشار و گرایشها در آن مشارکت نمیکردند. پس انقلاب، انسانی و اسلامی بود و چون تلقی و تفسیری از اسلام که امام به عنوان یک مرجع و رهبر دینی آن را نمایندگی میکرد برخلاف تعبیر و تلقی رایج در اندیشه و باور بسیاری از روشنفکران و نیز طیف گسترده ای از سنتیها، نه تنها سازگار با عمیقترین خواستهها و آرمانهای انسانی بود، این تفسیر به صورت هدف و آرمان مشترک همه طبقات جامعه درآمد و لذا مشاهده میشود بسیاری از آنچه که به عنوان مفاهیم مدرن و نمادها و شاخصهای مدرنیسم و تجدد شناخته میشد و در همان تلقی رایج با دین، تقابل و ناسازگاری داشت به صورت طبیعی در ذیل انقلاب اسلامی تصحیح، تکمیل، بازسازی و توانافزایی شد. نظیر مشارکت اجتماعی زنان، آزادی و مشارکت عمومی، حق تعیین سرنوشت، پرسشگری و نقادی و بسیاری از مفاهیم و مقولات دیگر و اتفاقاً به همین دلیل بسیاری از نخبگان سنتی که در ابتدای نهضت با امام همراهی داشتند در طی فرایند انقلاب که با رهبری امام، اهداف انقلاب تعریف و تشخّص بیشتری می یافت از امام جدا شدند و از انقلاب فاصله گرفتند و هرچه این تعریف و تشخّص بیشتر شد بر حجم این فاصلهگیریها و جداییها از آن سو افزوده میشد.
اصلیترین دلیل اولین فاصلهگیری و جداییها، خلوص و وفاداری صادقانه بخشی از طیف سنتی که بعضاً به عنوان “ولایتیها” شناخته میشدند، نسبت به شعارها و آرمانهای خاص مذهبی بود که در مقاطعی آنها را با اهداف انقلاب ناسازگار دیدند و یا دست کم تحقق آن شعارها و آرمانها را خارج از ذیل انقلاب و رهبری امام شدنیتر یافتند.
در مورد این طیف و نسبت آنها با امام و انقلاب، پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی توضیح بیشتری دهید.
این گفتوگو مجال سخن در اینباره نیست و شاید در زمان دیگری در این باره بیشتر سخن بگویم اما به اختصار عرض میکنم در مقطعی ۱۰-۱۲ ساله از عمر ۱۵ ساله شکل گیری انقلاب (۱۳۴۲-۱۳۵۷)، بسیاری از افرادی که در ۲-۳ سال نخست یعنی تا سال ۴۳-۴۴ با نهضت امام همراهی داشتند به دلایل مختلف از آن خارج شدند. این دوره زمانی حدود ۱۰- ۱۲ ساله که تقریباً تا سال ۱۳۵۶ هم زمان با ارتحال حاجآقا مصطفی و اوجگیری انقلاب طول کشید را باید حقیقتاً دوره “عسرت انقلاب و غربت امام ” نامید و میتوان با بهرهگیری از ادبیات امام آن را دوره شکل گیری “انقلاب” و دوره ۲-۳ ساله پیش از آن را سالهای “نهضت” نامید.
اصلیترین دلیل اولین فاصلهگیری و جداییها، خلوص و وفاداری صادقانه بخشی از طیف سنتی که بعضاً به عنوان “ولایتیها” شناخته میشدند، نسبت به شعارها و آرمانهای خاص مذهبی بود که در مقاطعی آنها را با اهداف انقلاب ناسازگار دیدند و یا دست کم تحقق آن شعارها و آرمانها را خارج از ذیل انقلاب و رهبری امام شدنیتر یافتند
بسیاری از افرادی که در ابتدای نهضت، مشارکت داشتند در دوره انقلاب از آن خارج شدند یا به تعبیر دقیقتر اصلاً وارد آن نشدند و عمدتاً طیفی از این آقایان برای این فاصلهگیری دلایل خاص مذهبی داشتند. برخی از آنان که چهرههای اصلیشان عمدتاً در قم، مشهد و تهران بودند تقریباً تا حوالی سال ۱۳۴۴ به دلیل اهداف خاص مذهبی با امام همراهی کردند ولی بعداً به این دلیل که میدیدند در ذیل نهضت نمیشود اهداف خاص و مورد نظرشان را تامین کنند از نهضت و امام کنارهگیری کردند. این افراد نوعاً نگاه یکسویه و خاص مناسکی، سنتی و فقهی به انقلاب داشتند. آقایی که مثلاً اول نهضت خالصانه و صادقانه برای اهداف مذهبی با امام همراهی میکرد بعد از مدتی دید اگر یک موسسه مذهبی – تبلیغی ایجاد کند بهتر میتواند به اهدافش برسد؛ بنابراین به این فکر افتاد که چرا با تبعیت از نهضت امام، خودش را به دردسر بیندازد و مثلاً زندان برود و فرصت خدمت به مذهب و تحقق اهداف دینی را از خود بگیرد و وقت و توانش را صرف انقلابی بکند که از نگاه آنان اهدافش مبهم یا مخدوش بود به همین دلیل بسیاری به همان شرایط سنتی خود برگشتند و با انقلابیون و امام زاویه پیدا کردند مثلاً آقای بزرگواری رفت و در قم توان خود را در همکاری با یک موسسه مذهبی گذاشت و یا آقای بزرگوار و محترم دیگری در مسند منبر و جماعت به تبلیغ در همان سبک سنتی مشغول شد. در همین تهران، خدا رحمت کند مرحوم آیتالله عمید زنجانی که از وفاداران به امام بود و در مسجد لرزاده اقامه جماعت میکرد و از ائمه جماعت و روحانیت مبارز و انقلابی تهران بود، از سوابق پیش از انقلاب و ناهمراهیهای برخی از این آقایانی که در سالهای اخیر به عنوان داعیهدار خط اول انقلاب شدهاند و بسا از موضع صیانت از انقلاب به جرح و تعدیل انقلابی دیگران مشغولند، سخنها داشت.
مثلاً در حالی که امثال آقای عمید و دیگر روحانیون وفادار به امام و انقلاب از تمام تریبونهایی که در اختیار داشتند و از پایگاه مساجد، منابر و هیات مذهبی برای رساندن پیام نهضت استفاده میکردند برخی از این بزرگواران کمترین رویِ خوشی را به عناصر انقلابی نشان نمیکردند و برحسب تشخیصی که از وظیفه خود داشتند راه دیگری میرفتند که ناسازگار با اهداف انقلابی بود. یکی از این شخصیتهای بزرگوار در همین جنوب تهران در حوالی مسجد آقای عمید، مسجد داشتند و امام جماعت بودند اما برخلاف جریان انقلابی، به سبک فعالیتهای تبشیری مسیحیان، تمرکزشان بر فعالیتهایی بر محور تبلیغ و ترویج مساله ولایت اهل بیت سلامالله علیهم بود و با آنکه گویا آن مسجد از مساجد پر رونقی هم بود ولی نه تنها در آن مقطع هیچ فعالیت انقلابی نداشت بلکه مجموعه رویکردهای ایشان دست کم از نگاه روحانیون مرتبط با امام، غیرانقلابی و خنثیکننده انقلابیون تلقی می شد.
یکی از کمترین کارهایی که در آن زمان میشد از طریق مساجد به انقلاب و انقلابیون خدمت رساند بدون آنکه خود فرد مستقیماً فعالیت داشته باشد. دعوت از سخنرانان و سخنگویان انقلابی به بهانه مراسم و مواسم مذهبی بود. این کاری است که برخی از غیرسیاسیترین شخصیتهای روحانی هم در مساجد و تریبونهای در اختیار خود میکردند اما گمان نمیکنم همین بزرگوارانی که اشاره کردم با وجود امکانی که داشتند و سابقه آشنایی و بعضاً همشهریگریای که با شخصیتهای انقلابی نظیر آیتالله خامنهای داشتند حتی یک بار از آنها دعوت کرده باشند و برای انقلاب تریبون در اختیارشان گذارده باشند در حالی که در آن شرایط عسرت و غربت، نیروها و شخصیتهای مبارز و انقلابی به شدت نیازمند تریبون و مجال برای فعالیت بودند.
در این مقطع زمانی یکی از شاخصهای جدی وفاداری به امام و اهداف انقلاب در مساله دکتر شریعتی بروز یافت. بسیاری از نیروهای انقلابی با آنکه از نظر محتوایی و شکلی به مباحث دکتر انتقاد داشتند اما به تبعیت از امام، پرداختن و دامن زدن به آن و ایجاد دو دستگی و درگیری پیرامون چنین مسایلی را یک رویکرد کاملاً غیرانقلابی و انحرافی در راستای اهداف حاکمیت تحلیل میکردند اما در مقابل، آن بزرگواران دیگر صادقانه و مخلصانه تمام توان خود را در مبارزه با شریعتی گذاشتند و همین کار آنان توان بسیاری از نیروها را گرفت و حاشیهای را غالب بر متن کرد و همین، فاصله طیف عزلتگزین و موسوم به ولایتیها را از امام و جریان انقلابی بیش از پیش کرد.
همین جا عرض کنم، اینکه امام به تکرار هشدار نسبت به نفوذ نااهلان در انقلاب میکردند هرگز به معنای نفی حق حیات اجتماعی و یا حتی حیات و فعالیت سیاسی آنها نیست چراکه این مسئله از حقوق شرعی و شهروندی هر فردی است و نمیتوان کسی را به دلیل سوابق غیرانقلابی از حقوقش محروم کرد اما بر این باورم که نکته مورد نظر امام این است که چنین افرادی به طور طبیعی حق ندارند داعیهدار خطدهی و ترسیم خطوط انقلاب و نظامِ برخواسته از آن باشند. خُب طبیعی است کسانی که در زمان تکوین و شکلگیری یک پدیده با اصل آن سر سازگاری نداشتهاند طبیعتاً نمیتوانند مدعی سِمت و منصب مادری و راهبری برای آن باشند. چون هیچ درک و همدلی از مقوّمات و عناصر تشکیل دهنده آن ندارند و با این فرض اگر در تداوم انقلاب در جایگاه راهبردی قرار بگیرند که مسؤولیت تعیین خطمشی و آرمانگزینی برای انقلاب پیدا کنند نتیجه آن قاعدتاً به کژراهه رفتن و ایجاد انحراف است.
خاصه اینکه بسیاری از این بزرگواران همچنان خصوصی و علنی از منش و روش سابق خود به شدت دفاع میکنند. آن بزرگواری که پیش از انقلاب تمام هم و غم و آرمانش تغییر در پارهای از ظواهر مذهبی و مناسکی نظیر برگزاری پر شور جشن نیمه شعبان و اصلاح حجاب زنان، ترویج محبت به اهل بیت (سلام الله علیهم) در قالب جلسات روضه و توسل و یا مبارزه با بهائیت بوده طبیعی است از اهداف عام و فراگیر دینی و انسانی انقلاب که برانگیزنده تمام طبقات جامعه و مورد نظر رهبری انقلاب بود درک و شناختی در همان محدوده دارد و این بدیهی است که یکی از خطرناکترین و موثرترین انحرافها در ذات هر پدیده و از جمله پدیده انقلاب اسلامی، خارج کردن آن از ذات شمولپذیر و تقلیل اهداف فراگیر و حداکثری آن به اهداف خاص و حداقلی است. به جد معتقدم هشدارهای مکرر و شدید امام (ره) تا آخرین ماههای زندگانی خود بر این خطر، ناظر بر همین نکته و همین تفسیری است که عرض شد.
منطق و فهم عرفی و عقلایی هرگز نمیپذیرد و نمیتواند هضم کند کسی که علیرغم توان و امکانی که داشته، در هیچیک از مقاطعی که مردم وفادار به رهبری امام و انقلاب هزینه پرداختند، حضور نداشته باشد اما امروز داعیهدار اصل انقلاب و نگران آرمانهای آن باشد. خُب چنین کسی وقتی از آرمانهای انقلاب صحبت میکند جای تأمل جدی دارد و نمیتوان ابتدائا حمل بر صحت کرد و با توجه به صداقت و خلوصی که از این بزرگواران سراغ داریم جدیترین احتمالی که باید داد این است که یا دچار سوء فهم در مورد اهداف انقلاب شدهاند و یا درصدد مصادره اهداف در مسیری هستند که خود آن را درست و حق می دانند
من شخصاً بسیاری از نیروهای انجمن حجیه را میشناختم و با آنان از نزدیک آشنایی داشتم. عمدتاً مردمانی فوقالعاده شریف، مخلص و دیندار بودند و هستند، اما خُب از حیث تفکر سازمانی که داشته و دارند، نمیتوانند انقلابی باشند. نقدهای این آقایان به مبانی و روشهای انقلاب، دیده و شنیدهام و طبعاً چنین کسی حتی اگر به هر دلیل و انگیزه خیرخواهانهِ دیگری در انقلاب و جنگ مشارکت میکرد، چنان که بسیاری از آنان چنین بودند و حتی به شهادت رسیدند اما در آن چارچوب فکری و تشکیلاتی هیچگاه نمیتوانستند و نمیتوانند مدعی نقش راهبردی در نهضت و انقلاب باشند و بسیاری از آنان، خود نیز منصفانه کاملاً بر این مطلب اذعان داشتند و هرگز مدعی هم نبودند و نیستند اما اگر کسی احیاناً با این سابقه و صبغه فکری و اعتقادی، مدعی چنین جایگاهی برای خود در انقلاب شد، عقلا و عادتاً باید تردید کرد و نگران شد. نگران از اینکه یا خودش دچار خلط و توهم در مبانی شده و یا خدایی ناکرده درصدد ایجاد خلط و جابجایی در مبانی و معیارهاست.
منطق و فهم عرفی و عقلایی هرگز نمیپذیرد و نمیتواند هضم کند کسی که علیرغم توان و امکانی که داشته، در هیچیک از مقاطعی که مردم وفادار به رهبری امام و انقلاب هزینه پرداختند، حضور نداشته باشد اما امروز داعیهدار اصل انقلاب و نگران آرمانهای آن باشد. خُب چنین کسی وقتی از آرمانهای انقلاب صحبت میکند جای تأمل جدی دارد و نمیتوان ابتدائا حمل بر صحت کرد و با توجه به صداقت و خلوصی که از این بزرگواران سراغ داریم جدیترین احتمالی که باید داد این است که یا دچار سوء فهم در مورد اهداف انقلاب شدهاند و یا درصدد مصادره اهداف در مسیری هستند که خود آن را درست و حق می دانند.
دقت کنید، اولاً، من هرگز درصدد ارزشگذاری نیستم چون هر کس براساس حجت عقلی و شرعیی که تحصیل می کند باید عمل کند و آنچه که برای من حجت و معتبر است لزوماً برای دیگری معتبر و قانع کننده نیست بلکه فقط تمام سخن در ساختار متناقض اندیشه و عمل این بزرگواران، خصوصاً در حوزه امور عمومی و عرصه جامعه است که میتواند آسیبهای غیرقابل جبرانی را تولید کند. چنان که اکنون نیز نمونهها و نشانههای آن قابل مشاهده است و ثانیاً، هرگز نباید نتیجه گرفت که هر کس سابقه انقلابی داشته و در آن سالها فعالیت و فداکاری کردهِ پس در تداوم انقلاب نیز حق و صلاحیت افزون دارد. خیر، این نتیجهگیری منطقی نیست.
چه بسیار افرادی که با وجود سوابق، به دلایل و انگیزههای مختلف نتوانستند همراهی خود با جریان انقلاب را حفظ کنند. اما سخن این است که به اصطلاح منطقیون، در اینجا نسبت عموم خصوص مطلق است. به عنوان شرط لازم و نه کافی، منطقاً کسانی میتوانند در تداوم یک پدیده نقش تعیینکننده و راهبری داشته باشند که در مرحله تکوین آن حضور و اثر داشتهاند و به مقوّمات ذاتی آن آگاهی و باور داشته باشند. این قاعده عملی در مورد همه طیفها و گروهها چه مذهبی و چه روشنفکر و … صادق است. آن آقازاده فاضل و محترمی که در قم، نه در انقلاب حضوری داشته و نه درمقطع جنگ پایش به جبهه رسیده و در زمانی که بهترین استعددادهای این سرزمین در حوزه و دانشگاه از سَر غیرت دینی و میهنی جان خود را برکف گرفتند و از درس و بحث و زندگی گذشتند، او وظیفه اش را بر حسب حجت شرعی که تشخیص میداد، در درس خواندن و تثبیت موقعیت علمی خود در حوزه میدانست، هیچ اشکال و خردهای بر او نیست اما اگر همین بزرگوار اکنون از موضع بالا به خود حق دهد در مورد عالم و آدم نظر بدهد و خود را در مرکز قضاوت و داوری در مورد میزان انقلابی و غیرانقلابی بودن دیگران قرار دهد، این چیزی است که نه عقل و نه شرع و نه عرف آن را نمی پذیرد.
قرآن به صراحت در آیه ۱۰ سوره حدید میفرماید: (لَا یَسْتَوِی مِنکُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ ۚ أُولَٰئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَهً مِّنَالَّذِینَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا ۚ وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الحسنی) آنان که پیش از پیروزی فداکاری و تلاش کردند با کسانی که پس از آن فداکاری و تلاش میکنند برابر نیستند. هرچند خداوند به همه پاداش نیکوی متناسب خواهد داد و عدم سابقه و پیشینه فداکاری و انقلابی موجب محرومیت مطلق نمیشود. آنچه این آیه میگوید یک حکم مولوی و تأسیسی نیست بلکه ارشاد و تأکید بر یک حکم و شناخت عقلایی است. تازه این آیه در بیان عدم تفاوت میان کسانی است که پس از پیروزی، فداکاری و از خودگذشتگی کردند نه کسانی که صرفاً از فوائد پیروزی بهرهمند شدند و هزینهای نپرداختند.
در واقع انقلاب اسلامی با یک انقلاب مذهبی یکسان گرفته میشود. آن وقت در این انقلاب مذهبی اهل سنت نیز جایگاهی ندارند یعنی دایره انقلاب آنقدر تنگ میشود که پیروان ادیان و اهل سنت و بسیاری از شخصیتها و چهرههای مذهبی که نگاهِ دیگری به دینداری دارند در این دایره قرار نمیگیرند.
چرا افرادی که در طول نهضت از همراهی امام استنکاف کردند بعداً خود را انقلابیتر از انقلابیون واقعی نشان داده و مدعی انقلاب شدند؟
بر این باورم که یکی از نکاتی که محل تامل آسیب شناختی انقلاب قرار دارد و آن را منشاء انحراف در انقلاب اسلامی میدانم، خلط و جابع جایی در اهداف و معیارهای انقلاب است و یکی از عوامل آسیب، تغییر معیاری انقلاب از ناحیه همین افراد و گروههاست و به نظر میرسد امام هم به جد دغدغه این آسیب را داشتند. امام در سخنان خود خصوصاً سخنان ماههای پایانی عمر مبارکش که به نام «منشور» مشهور شد، هدفگذاریهای اساسی و جمعبندی نهاییشان درباره کل انقلاب را تبیین کردند. امام در منشور روحانیت دست روی متحجران و افراد و گروههایی که اهداف محدود و خاص مذهبی را دنبال میکردند، گذاشتند.
باید پرسید که چه مسئله مهمی در این قضیه وجود دارد که امام دوباره پرونده این افراد و جریانها را باز کرد و دست روی آن گذاشت؟ این رفتار امام برای خیلیها سوال است که چرا امام نسبت به این گروهها و جریانها که بیآزار هم به نظر میرسند حساسیت فوقالعاده داشتند و از آنها نسبت به انقلاب اظهار نگرانی کردند؟ چه بسا در نگاه اول این موضوع با سماحت امام نمیخواند. آیا مثلاً امام وقتی از خطر متحجران سخن میگوید و از خاطره کودکی فرزندش آقا مصطفی یاد میکند که چگونه همین افراد ظرفی که ایشان از آن آب خورده بود را متنجس میدانستند چون پدرش (امام امت) به دلیل رویکردش به فلسفه و مباحث عقلانی و عرفانی، کافر است. آیا میتوان اصلاً تصور کرد که این خاطره از سوی امام پس از ۵۰ سال، صرفاً به انگیزه شخصی و یک تخلیه عاطفی و احساسی بوده باشد؟ هرگز این طور نیست.
امام در خلال همین مباحث بحث «نااهلان» را مطرح کردند. در دیدگاه امام یکی از مواضع خطر برای ایجاد انحراف در انقلاب افراد و جریانهایی هستند که به تعبیر مقام معظم رهبری از شیوه «نفوذ» استفاده میکنند و یکی از موثرترین و پرخطرترین شیوههای نفوذ همین است که آنان که با اهداف و آرمانهای انقلاب همراه نبودند و سوابقشان نیز آن را نشان میدهد و دیروز جزو قاعدان یا خارج شدگان از انقلاب بودند، مدعی موقعیتهای راهبردی و تعیینکننده باشند که قطعاً نتیجه آن میتواند جابجایی در معیارها و اهداف باشد. “نفوذ” هر رویکردی است که به دگردیسی و تغییر عناصر هویتی یک پدیده و به طور مشخص انقلاب اسلامی از درون بیانجامد و یکی از مصادیق این جابجایی معیاری که حاصل نفوذ میتواند باشد، تقلیل و مصادره اهداف انقلاب است. تقلیل یک حرکت تاریخی دینی و انسانی به اهداف خاص و بخشی، یک دگردیسی در ذات انقلاب است. خواه این تقلیل به اهداف خاص روشنفکری باشد یا اهداف صرفاً اقتصادی و یا صرفاً به اهداف خاص مذهبی و مناسکی باشد. نتیجه در هر صورت خارج شدن از موقعیت اصلی و جوهری انقلاب است که پشتوانه مشارکت حداکثری و فوقالعاده همه طبقات جامعه را داشته است.
تاکید میکنم که انقلاب اسلامی، انقلابی فراگیر و انسانی بود که قطعاً یکی از اهدافش اصلاحات مذهبی بود اما تنها هدف آن، انقلاب مذهبی نبود. اگر انقلاب اسلامی به انقلاب مذهبی تقلیل داده شود نتیجه، آن میشود که مثلاً تمام دغدغه و انتظار از انقلاب، میشود رفعِ «بیحجابی» و «بدحجابی» و پارهای از ظواهر و رفتارهای مذهبی که عمدتاً هم ماهیت فردی دارند یا ممکن است تمام دغدغه، این باشد که با برچیده شدن مشروبفروشیها و بیحجابها یا ساخت مسجد، انقلاب به اهدافش رسیده است. اگر چه همه اینها از آثار و برکات انقلاب اسلامی و از لوازم آن است و این امتیاز بیبدیلی است که انقلاب اسلامی دارد، اما هرگز این طور نیست که صرفاً انقلاب اسلامی محدود به این مسائل بوده و اهداف عام آن به محاق برود.
برخی در پی تبدیل انقلاب اسلامی به موسسه بزرگ مذهبی زیرمجموعهِ خود هستند، مشابه آنچه که مثلاً در مسجد محلشان طی سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ عمل کردند. خُب این نگرش با ذات انقلاب و معیارهای آن ناسازگار است. بسیاری از مستشرقین و فیلسوفان اجتماعی غرب مثل میشل فوکو با وجودی که هیچ قرابت و شناختی با اهداف و ریشههای انقلاب اسلامی نداشتند و فقط ظاهر آن را میدیدند اما همین ظاهر انقلاب، آنچنان برایشان اعجابانگیز بود که آنان نیز شگفتزده شدند. شگفتزدگی از این نظر که فراگیری و برانگیزندگی انقلاب و رهبری آن نسبت به همه سطوح، آن را به پدیدهای بینظیر تبدیل کرد به گونهای که اذعان داشتند هیچ انقلاب دیگری با انقلاب اسلامی قابل مقایسه نیست.
انحراف در انقلاب یعنی اگر شما آمدید اهداف انقلاب را فقط به یک بخش از اهداف کلانِ آن مثلاً اهداف صرفاً اقتصادی، نظامی، استقلال، تمامیت ارضی، اجتماعی یا آزادیهای مدنی تقلیل دادید در واقع در اهداف کلان انقلاب اسلامی انحراف به وجود آوردهاید. تلقیایی که مردم و طبقات جامعه از اسلام تبیین شدهِ از سوی امام به دست آوردند یک تلقی فراگیر انسانی بود که همه ابعاد کلان هویتی انسان را شامل میشود.
شگفتی و اعجاز انقلاب اسلامی در این است که در روزگاری که پرونده دین به عنوان یک نظریه مغلوب در جهان بسته شده بود و عصر جدید به جولانگاه بدون منازع نظریههای جایگزین و غالب شدهِ نظیر مارکسیسم در شرق و لیبرالیسم – سکولاریسم در غرب اختصاص داشت و عمدتاً نهادها و متولیان دینی نیز این حذف و مغلوبیت را به دلیل فقر نظری و ناتوانی راهبردیِ نظریههای دینیشان نسبت به برانگیزندگی آرمانهای اجتماعی پذیرفته بودند، بزرگترین خیزش اجتماعی تاریخ بشریت در ایران با نام و با رهبری دینی شکل گرفت اما آرمان و شعارش صرفاً آبادی معابد و مساجد یا بستن مشروبفروشیها و کابارهها و یا رفع بیحجابی نیست اگر چه این مسائل جزو بدیهیات یک اصلاح انقلابی است اما متناسب با ماهیت انقلاب، آرمانها و شعارهایش بس فرامذهبی بود و در کنار اهداف بدیهی مذهبی از کرامت انسانی زنان و مردان، حقوق انسان، آزادیهای اجتماعی، حق تصمیم گیری و مشارکت سیاسی، حقوق زنان و حق مشارکت آنان، مردمسالاری، جمهوریت، استبدادستیزی، استقلال و عدم وابستگی به بیگانه و دهها مقوله دیگر که تا پیش از آن یا ضددینی و یا دست کم غیردینی تلقی میشد سخن میگوید.
تاکید میکنم که انقلاب اسلامی، انقلابی فراگیر و انسانی بود که قطعاً یکی از اهدافش اصلاحات مذهبی بود اما تنها هدف آن، انقلاب مذهبی نبود.
آنچه که جامعهِ از امام (ره) به عنوان یک رهبر دینی و از پایگاه دین شنید و آموخت، مُدلی بومی و سطحِ عمیقتر و پایدارتری از این مفاهیم بر مبنای کرامت انسانی بود چنانکه در سخنان و مصاحبههای ایشان موجود است و همینهاست که جهان را نسبت به اسلام و انقلاب به حیرت انداخت بطوری که ضد انقلابترین افراد و جریانها هم نمیتوانند این شگفتانگیزی انقلاب اسلامی را نادیده بگیرند و آن تعبیر مهم و تاریخی میشل فوکو، «بازگشت پیامبر» بازتاب همین شگفتی و اعاده تاریخی است. اصل این مسئله بسیار مهم است که جهان در برابر انقلاب اسلامی ایران از خواب جزمیتِ باور به تضاد و تقابل دین با حقوق و ارزشهای اصیل انسانی، حقوق و ارزشهایی که به نادرست، انحصاریِ جهان مدرن خوانده میشد، برخیزد و خود را نیازمند تأمل دوباره در دین و کارکردهای دینی بیابد.
حقیقتاً اگر دین الهی را همانگونه متن وحی قرآنی و مدرس اهل بیت (ع) معرفی کرده که ماهیت آن را نه “بر انسان” که “برای انسان” می داند تفسیر و عرضه شود، نه تنها کمترین تنافی میان دین و حقوق و خواستههای انسانی وجود ندارد و میتوانند به سازگاری برسند، بلکه دین میتواند در بسیاری از عرصهها الگوی ارتقا یافته، فراگیرتر و پایدارتری از این ارزشها را ارایه دهد. از همین منظر انقلاب اسلامی در نفس موجودیت و پدیداری خود، مناسبات دین و جامعه را در سطح جهان دستخوش تغییر و تحول قرار داد و تأتیرخود را گذاشت.
معتقدم گذشته از جهان شرق و جهان اسلام که مستقیماً و عمیقاً از انقلاب تاتیر گرفتند، انقلاب اسلامی و رهبری شخص امام خمینی (ره) تأثیر خود را بر غرب و اروپاییان به صورت عام و جهانِ مسیحی به طور خاص گذاشت. مثلاً الگویی که واتیکان و شخص پاپ ژان پل دوم در رهبری مسیحیت قبل از انقلاب ۱۳۵۷ ایران ارائه می داد با الگویی که پس از انقلاب اسلامی در عرصههای سیاسی، روابط بینالملل، رویکردهای گفتوگویی و میان ادیانی، رویکردهای انسانی و اجتماعیش گرفت، آشکارا متفاوت است.
اگر در مناسبات داخلی منصفانه نگاه کنیم بی کمترین تردیدی موجودیت انقلاب اسلامی اثر خود را حتی بر مخالفان خود گذارده است و نقدهایی که به انقلاب اسلامی از سوی این افراد و جریانها وارد میشود از جنس نقدهایی است که تولید شده خودِ انقلاب اسلامی است به بیان روشنتر بستر و مفاهیم بنیادین این نقدها را خودِ انقلاب، بومی کرده به طوری که بسیاری از اوقات برخی افراد هم که سابقه و ذائقهشان هیچ تناسبی با این مفاهیم ندارد به زحمت می کوشند تا با همان زبان و معطوف به همان آرمانها و آموزههای انقلاب، مخالفت خود را با آن ابراز کنند تا شاید محلی از مشروعیت بیابند.
متناسب با تعریف ارائه شده و نگاه امام به انقلاب اسلامی طبیعتاً معیارها و اهداف انقلاب تعریف میشود اما اگر این انقلاب به یک انقلاب مذهبی، اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی تقلیل داده شود دچار آسیب و تحریف میشود. آن وقت معیارها و اولویتهای انقلاب اسلامی گم میشود و انقلاب مبتلا به جابهجایی ارزشها میشود. انقلاب در همین هویت عام و فراگیر انسانی است که میتواند از پایگاه دین الگوهای پایدار و جانپذیر از زیست اخلاقی و در عین حال سازگار با تحولات و اقتضائات عصری را تولید و به مخاطب جهانی عرضه کند. ویژگی استثنایی و بلامنازع انقلاب نیز در همین توانهای اندیشگی و اخلاقی آن جستجو کرد نه در مسائلی که دیگران بسی از ما در آن سابقه دارتر و توانمندتر هستد.
و کلام آخر…
آخرین سخنم بازگشت به سخن نخست است و آن اینکه این انقلاب محصول مشارکت همه طبقات و افراد جامعه است و امام از همان آغاز بر حفظ وحدت و انسجام جامعه تاکید داشتند بنابراین نباید با پارهای رفتارهای سلیقهای و اندیشههای محدود و بخشینگر، این توان بیبدیل را عامل انشقاق و دستهبندیهای جعلی در جامعه قرار داد و لذا یکی از بزرگترین انحرافها در انقلاب، تقلیل انقلاب اسلامی به انقلاب یک طبقه، گروه یا بخش خاصی مثل روحانیون، مذهبیون یا سایر طبقات اجتماعی است. امام و به دنبال ایشان بخش عظیمی از روحانیون که تفسیر و تلقی امام از دین را پذیرفتند و این الگو را سرلوحه اقداماتشان قرار دادند، بیتردید در جایگاه رهبری انقلاب اسلامی بودند و این نکته بدیهی و بینیاز از اثبات است.
انقلاب اسلامی همانطور که انقلاب کشاورزان، کارگران، بازاریان، فرهنگیان و دانشگاهیان نبود، انقلاب روحانیون هم نیست. ماندگاری انقلاب اسلامی در این است که همه طبقات اجتماعی در آن احساس سهم کنند و اصلیترین اهدافشان را هم در پرتوی انقلاب برآورده شده ببینند. امام به شدت نگران مصادره بخشی و صنفیِ انقلاب بودند و لذا وقتی یک صدای ضعیف در قم، انتخابات را شأن مجتهدان و روحانیان دانست و از دانشگاهیان و دیگر اقشار سلب صلاحیت کرد به طور بیسابقهای برآشفت و نهیب زد و چنین تفکری را برآمده از همان نگاه متحجرانی دانست که خواهان تقلیل انقلاب و مصادره اهداف آن و در نهایت ایجاد انحراف در مسیر آن است.
بخشی از جریان سنتی که در میان آنها از مراجع بزرگوار و گرانقدر و روحانیان بلند پایه حضور داشتند و بیش و کم همراهی خود را با انقلاب تا پیروزی حفظ کرده و متحمل مشقاتی هم در این مسیر شده بودند پس از پیروزی، خواهان جریان امور و تشکیل نظام در مسیر اهداف تقلیلی مذهبی و صنفی بودند اما با مقاومت امام و اصرار ایشان بر صیانت از ماهیت فراگیر انقلاب مواجه شدند و همین موجب جدایی آنان و احیاناً قرار گرفتن در موضع اپوزیسیون شد.
کهگاه با استفاده از بی اطلاعی نسل جدید به تاریخ انقلاب، این جدایی و فاصلهگیری به حساب آسیبشناسیها و نقدهای آزادیخواهانه و روشنفکری گذارده میشود و چنین وانمود میشود که گویی با جدایی این افراد از انقلاب، انقلاب اسلامی دچار انحراف شد در حالی که اصلاً چنین چیزی صحت ندارد بلکه اتفاقاً به نظر بنده، قطع نظر از پارهای از تندرویها و تضییع حق و هتک حرمتی که در این میان رخ داد و جداگانه باید حسابرسی شود اما نفس جدایی این آقایان از امام و انقلاب، خود نشان دهنده اصالت انقلاب اسلامی در همان نخستین گامهاست، چرا که بسیاری از این بزرگواران صرفاً اهداف مذهبی خاصی را از انقلاب انتظار داشتند و از امام هم توقع داشتند که در چارچوب همین “اندیشه بخشینگر” حرکت کند در حالی که امام هرگز این گونه نگاه نمیکرد و رفتارها و اندیشههایی که بعداً نیز از ایشان ظهور یافت این نکته را تأکید می کند. همین جا ضمن ارجگذاری به تلاشهایی این گروه در دوران انقلاب داشتند و ابراز تأسف از تعدیهایی که بر آنان روا شد، باید به صداقت آنان ادای احترام افزون کرد که از همان آغاز آشکارا با ابراز نظر خود بر آن پای فشردند.
به جد این نکته را باید در نظر داشت که انقلاب اسلامی محصول مشارکت همه اقشار جامعه است البته ریزش در هر انقلابی طبیعی است اما اصل نیست و همانطور که مقام معظم رهبری هم گفتند ریزشها و رویشها در هر فرایند اجتماعی از جمله فرایند انقلاب طبیعی است، اما نباید فراموش کرد که در انقلاب اسلامی، اصل، رویش است. اینکه «انقلاب فرزندان خودش را میخورد» نباید صفت انقلاب اسلامی باشد
در مقایسه با جریانی که پیشتر اشاره کردم که با وجود گوشهگزینی در دوران انقلاب و مصون ماندن از عوارض و ابتلائات آن، در پس پیروزی با ملحق شدن به صف انقلابیون در صدد برآمدند به وسیله انقلاب و نظامِ برآمده آن به تحقق اهدافی کمک کنند که دقیقاً به همان دلیل از انقلاب فاصله گرفته بودند و این یعنی تقلیل و مصادره به مطلوب اهداف و آرمانهای امام، نتیجه آن نیز خطر ایجاد شکاف اجتماعی، تعمیق فاصله حاکمیت و طبقات مختلف جامعه، از دست دادن سرمایههای اجتماعی و تقابل قدرت سیاسی و اجتماعی است.
به جد این نکته را باید در نظر داشت که انقلاب اسلامی محصول مشارکت همه اقشار جامعه است البته ریزش در هر انقلابی طبیعی است اما اصل نیست و همانطور که مقام معظم رهبری هم گفتند ریزشها و رویشها در هر فرایند اجتماعی از جمله فرایند انقلاب طبیعی است، اما نباید فراموش کرد که در انقلاب اسلامی، اصل، رویش است. اینکه «انقلاب فرزندان خودش را میخورد» نباید صفت انقلاب اسلامی باشد. این حرف به انقلابهایی تعلق دارد که با روشهای انفجاری ایجاد میشوند. در آن انقلابها طبیعی است که با همان شدتی که متولد میشوند، میخواهند ادامه حیات دهند و این شدت و خشونت نهفته در ذات انقلاب موجب ریزش مستمر و فزاینده در میان خود انقلابیون و در جامعه میشود.
اما جایگاه این حرف در انقلاب اسلامی که منادی اخلاق و ارزشهای متعالی انسانی بود و در یک فرآیند طبیعی و تدریجی و بدون توسل به خشونت رخ داد، نیست. هنر و تمایز چنین انقلابی نباید در ریزشهای مکرر و تنگ ساختن مکرر و دایمی دایره “خودی” باشد، بلکه باید هنر خود را در توسعه توان زایش مستمر و فزاینده نشان دهد. انقلاب اسلامی در مقطعی که هنوز قدرت سازمانی و مستقر نداشت، توانست همه طبقات و آحاد جامعه را جمع کند حال که از سازمان قدرت و توانِ به مراتب بیشتری برخوردار است باید زمینه مشارکت اقشار و اصناف بیشتری از جامعه را به وجود آورد. امام به این مسئله توجه اساسی داشتند. ایشان بارها به این مضمون گفتند «وقتی دیدم همه مردم از هر قشری در انقلاب یک حرف را میزنند و ملاحظه کردم که همه مردم ایران، یک حرف و خواسته مشترک دارند، برایم مسجل شد این انقلاب الهی است و اراده خداوند بر پیروزی تعلق گرفته است.»
به نظر بنده در چهل سالگی انقلاب اسلامی باید این سخن امام تحلیل و تبیین شود. این سخن به نوعی صورت تصحیح شده و تعمیق یافته همان حرف مشهور روسو است که «صدای مردم، صدای خداست» از اینرو باید این راز پیروزی را حفظ و احیا کرد.
انتهای پیام
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰